دختر زمستان


دختر زمستان


بعد از تو ...


پسر: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!!

دختر: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.

پسر: صفای وجودت خانوم .

دختر: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتاب ها... برای بوی کاغذ نو... برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!

پسر: می دونم... می دونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنی های شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...!

دختر: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟

پسر: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!

دختر: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من.

پسر
: ...

دختر: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟

پسر: ......

دختر: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...

پسر: .........

دختر: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...

پسر: خدا ن... (گریه)

دختر: چرا گریه می کنی...؟؟؟

پسر: چرا نکنم...؟! ها!!!؟

دختر: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند.

پسر: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟

دختر: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .

پسر: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم .

دختر: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟

پسر: تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم.

دختر:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.

پسر: ...

دختر: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟

پسر: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!،
یک شیشه گلاب!
و یک بغض طولانی آوردم...!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...!
اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.
نه... اشک و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چنداندور...
امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...
آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....
دیگر نگران قرص های نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...!
نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم


نظرات شما عزیزان:

رقی
ساعت20:54---15 مهر 1391
خیــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــلی قشنگ بود
من متحول شدم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: maryam | تاريخ: چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |